شهدا شرمنده ایم
شما از ارزشمندترین سرمایه های تان عمر، جوانی، خانواده، پدر، مادر و فرزند گذشتید
و از بذل جان خود برای دفاع از مام میهن و ناموس مان دریغ نکردید و امروز کسانی داعیه دار خون شما شده اند که شکمهاشان پر از حرام گشته و حرمتی برای آرمانها و ارزشهای والای میهنی و انسانی تان قائل نیستند
و ما نسلی شده ایم که موهایمان در جوانی سپید شد و ای کاش هم عصر شما می زیستیم و راه شهادت را برمیگزیدیم و این روزهای شوم و سیاه را برای میهن و هم میهنان مان نمی دیدیم.
شرم بر بی کفایتان، نا اهلان وظالمان
زنده نگاه داشتن یاد و خاطره شهدا
كمتر از شهادت نيست.
(مقام معظم رهبري)
نام پدر: قاسم
همگام با طلوع دهمين روز ارديبهشت 1344، صداي گريه «بهزاد» در كاشانه «قاسم و رقيه» طنينانداز شد. زوج زحمتكش و متديّني كه با پيشه كشاورزي، گذران عمر ميكردند.
كودكانههاي بهزاد در كوي و برزن «آلكُله» از توابع تنكابن خاطره شد.
تا اينكه در هفت سالگي به دبستان محل راه يافت. دانشآموز پايه دوّم راهنمايي در مدرسه «نظامي» وليآباد بود كه به دليل بيماري، ترك تحصيل كرد.
پدرش میگوید: «ناگهان فلج شد. او را نزد پزشکان زیادی بردم؛ اما فایدهای نداشت. یک روز سوار تراکتورش کردم و نزد خانم سیدهای رفتم. آن خانم گفت: به حضرت ابوالفضل اعتقاد داری؟ گفتم: جانم فدای مولاست. گفت: فرزندت به زودی خوب میشود. خودش میداند باید چه کند. چند روزی نگذشت که دیدم بهزاد روی پایش ایستاد و گفت: پدر! یاران حضرت ابوالفضل در جبهه هستند و من نیز باید به آنها بپیوندم.»
بهزاد در 27/2/1361 داوطلبانه راهی مريوان شد.
به استناد گفته خانواده، «همواره به ذكر خدا و تلاوت قرآن مأنوس بود و در انجام واجبات و مستحبات، كوشا. اغلب اوقات نيز در صفوف نماز جمعه و جماعت حاضر ميشد و توصيه مُدام او شركت در اين گونه محافل بود.»
از 1/8/1361 الي 30/2/1363 نيز به عنوان بسيج ويژه از طرح شهيد كلانتري، در جبهه غرب به سر برد.
در 18 خرداد 1363 راهي مِيمك شد و در 11/2/1364 در اين منطقه، از ناحيه سر و گوش آسيب ديد.
بهزاد در 15/5/1365 به عضويت افتخاري سپاه در آمد و در كِسوت فرماندهي دسته، راهی جنوب شد.
«بهروز» از خلقوخوی برادرش اینگونه روایت میکند: «فردي خوشخُلق و صادق بود و در رفتار با پدر و مادر، رئوف و متواضع. علاوه بر آن، نسبت به همسر و فرزندانش نيز مهربان بود. وقتي از مرخصي میآمد، كارهاي بچهها را انجام ميداد. صبر و استقامتش قابل توصیف نیست. هرگز غیبت نمیکرد. اهل صله رحم بود. در رعایت حقالناس میکوشید. قرآن تلاوت میکرد و واجبات را انجام میداد.»
همسرش «زهرا قربانعليزاده» میگوید: «از بس دیر به دیر مرخصی میآمد، وقتی میآمد، بچههایم مرا صدا میکردند: مامان! بیا عمو آمد.»
و عاقبت، در 4 دي 1365، طي عمليات كربلاي 4 در جزيره امالرصاص، به جمع همسنگران شهيدش پيوست. جسم پاكش نيز با گذشت سیزده بهار از تقويم روزگار، به آغوش خانواده بازگشت و با بدرقه همسر و يادگارانش «سجّاد و سميّه»، در گلستان شهداي «رودپشت» از توابع «نشتارود» در تنكابن آرام گرفت.
روح شهید و پدر و مادر بزرگوارشان شاد و یادش گرامی
برچسبها: سردارانبزرگدوران معاصردفاعمقدسوطنایرانشهادتآزادی
*زندگی نامه شهيد بهزاد بحري*
نام پدر: قاسم
همگام با طلوع دهمين روز ارديبهشت 1344، صداي گريه «بهزاد» در كاشانه «قاسم و رقيه» طنينانداز شد. زوج زحمتكش و متديّني كه با پيشه كشاورزي، گذران عمر ميكردند.
كودكانههاي بهزاد در كوي و برزن «آلكُله» از توابع تنكابن خاطره شد.
تا اينكه در هفت سالگي به دبستان محل راه يافت. دانشآموز پايه دوّم راهنمايي در مدرسه «نظامي» وليآباد بود كه به دليل بيماري، ترك تحصيل كرد.
پدرش میگوید: «ناگهان فلج شد. او را نزد پزشکان زیادی بردم؛ اما فایدهای نداشت. یک روز سوار تراکتورش کردم و نزد خانم سیدهای رفتم. آن خانم گفت: به حضرت ابوالفضل اعتقاد داری؟ گفتم: جانم فدای مولاست. گفت: فرزندت به زودی خوب میشود. خودش میداند باید چه کند. چند روزی نگذشت که دیدم بهزاد روی پایش ایستاد و گفت: پدر! یاران حضرت ابوالفضل در جبهه هستند و من نیز باید به آنها بپیوندم.»
بهزاد در 27/2/1361 داوطلبانه راهی مريوان شد.
به استناد گفته خانواده، «همواره به ذكر خدا و تلاوت قرآن مأنوس بود و در انجام واجبات و مستحبات، كوشا. اغلب اوقات نيز در صفوف نماز جمعه و جماعت حاضر ميشد و توصيه مُدام او شركت در اين گونه محافل بود.»
از 1/8/1361 الي 30/2/1363 نيز به عنوان بسيج ويژه از طرح شهيد كلانتري، در جبهه غرب به سر برد.
در 18 خرداد 1363 راهي مِيمك شد و در 11/2/1364 در اين منطقه، از ناحيه سر و گوش آسيب ديد.
بهزاد در 15/5/1365 به عضويت افتخاري سپاه در آمد و در كِسوت فرماندهي دسته، راهی جنوب شد.
«بهروز» از خلقوخوی برادرش اینگونه روایت میکند: «فردي خوشخُلق و صادق بود و در رفتار با پدر و مادر، رئوف و متواضع. علاوه بر آن، نسبت به همسر و فرزندانش نيز مهربان بود. وقتي از مرخصي میآمد، كارهاي بچهها را انجام ميداد. صبر و استقامتش قابل توصیف نیست. هرگز غیبت نمیکرد. اهل صله رحم بود. در رعایت حقالناس میکوشید. قرآن تلاوت میکرد و واجبات را انجام میداد.»
همسرش «زهرا قربانعليزاده» میگوید: «از بس دیر به دیر مرخصی میآمد، وقتی میآمد، بچههایم مرا صدا میکردند: مامان! بیا عمو آمد.»
و عاقبت، در 4 دي 1365، طي عمليات كربلاي 4 در جزيره امالرصاص، به جمع همسنگران شهيدش پيوست. جسم پاكش نيز با گذشت سیزده بهار از تقويم روزگار، به آغوش خانواده بازگشت و با بدرقه همسر و يادگارانش «سجّاد و سميّه»، در گلستان شهداي «رودپشت» از توابع «نشتارود» در تنكابن آرام گرفت.
* وصیتنامه شهید بهزاد بحری*
و لنبلونکم بشی من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرین «قرآن کریم»
البته ما شما را به چیزهای آزمایش می کنیم از قبیل ترس و گرسنگی وکم شدن مالهایتان، گرفتن جوانهایتان، کم شدن خوراکیهایتان و مژده بر آنان که در مقابل این مصیبتها صبر پیشه کردند.
اینجانب بهزاد بحری، فرزند قاسم، شماره شناسنامه 2 متولد 1344 بنا به وظیفۀ شرعی و انسانی وصایای خود در چند صفحۀ کاغذ به اطلاع خانواده گرامی و عموم امت حزب الله می رسانم. با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت ناموس دهر مهدی زهرا امام عصر و با سلام به امام عزیز و شهدای جنگ تحمیلی که خونشان بر پهن دشت نیلگون کربلاهای ایران سایه افکنده و به سیلابی پرخروش تبدیل شده و در آینده ای نه چندان دور بساط ظلم در دنیا را در خود غرق خواهد کرد اکنون که حاصل خون هزاران شهید به خون خفته انقلاب اسلامی مراحل تکامل خود را طی می نماید باید لحظاتی را خود اندیشید و عاقلانه تصمیم گرفت و راهی که صلاح است انتخاب کرد و باید اندیشید که چگونه طی 9 سال و اندی ایران اسلامی در دل مسلمانان آن سوی مرزها ریشه گرفته است.
برادر و خواهر امت حزب الله! باید در این مقطع حساس زمانی از گوشه های گرم خانه ها بیرون بیایم و واقعیت را به وضوح مشاهده نمایم. مشاهده نمایم رزم شیران بیدار دل را مشاهده نمایم حماسه سراداران اسلام را این زهدان شب و شیران روز را آری این جهاد مقدس حسین فاطمه جانش را گذاشت و هفتاد و دو یار دیرینه اش را و عصر ما جهاد سر را پا ایمان سربازان امام زمان را اکنون ای برادرم ای وراث خون شهیدان ای برادرم که زیر تابوت عزیزان را می گیرد می گوید برادر شهیدم راهت ادامه دارد و اشک تأثر از دیده گانت جاری می سازی در عمل هم باید ثابت کرد که رهرو شهیدانیم زیرا شهید بعد از خود بیرق قیام خونین کربلا را به دست شما سپرد و اگر سخن مان شعار باشد طریق راه شهدا را اشتباه آمده ایم باید برگشت و میدان جهاد به عمل را برای دیگران باز گذاشت که این میدان جولان عاشقان است.
خدایا! بار پروردگارا! این بنده گنهکار تو امروز پرونده اعمال نابخشودنی خود را زیر بغل گرفته و در آستانت قدم نهاده ام و اعتراف می کنم که خطاکارم خدایا اکنون با بدنی آغشته به خون آمدم که شاید زخمهای فراوان گناه را بر بندۀ خطاکارت بپوشانی. ای خطاپوش ای رب العالمین خدایا آن روز اگر نبودم میوۀ دل فاطمه، حسین (ع) در کربلا یاری کنم اکنون برای پاسخ گویی ندای فرزندش آمدم با این پیکر خونین پذیرا باش حسین عزیز چه شب های را پشت[] بعثی[] به تو سلام کردم ولی جواب سلام نشینیدم حسین عزیز چه به شبها و چه روزها و چه ساعتها در مراسم عزاداری بخاطر مظلومیتت سینه ام را سرخ کردم و اشک ریختم و حال با پیکر سرخ حسین مظلوم پذیرا باش، حسین عزیز آن روز دختر کوچولوی تو در فراغت در خرابه شام در حسرت پدر گریه می کرد و صدای مظلویتش را در کوچه های شام می پیچید امروز دختر کوچولیم همدرد دختر مظلومه ات می باشد حسین عزیز آن روزی که پسر شش ماهه ات را روی دستت شهید کردند امروز پسرکوچولوم بخاطر بدوش کشیدن رسالت پدر شهیدش کف پوش و بر پیشانی، پیشانی بند السلام علیک یا حسین شهید، رهرو راهت خواهد شد. حسین عزیز آن روز که مادرت، خواهرات، همسرت برای مظلومیت بر سینه و سر می زدند مادرم، خواهرانم، همسرم و دخترم این رسالت را با صبر و حجاب،عفت پاسدار حرمت خون شهدا خواهند شد. انشاالله.
امروز دنیاپرستان بدانند که حسین خون داد و زیر بار ظلم نرفت کسانی که در کنج گرم خانه ها نشسته و ندای صلح به لشکر حسین می دهند بدانند که از شروع این جهاد مقدس هدف قدس و کربلا بود و خواهد ماند زیرا جهاد دو راه اساسی دارد شهادت و هدف پیروزی معین، زیرا رسول اکرم می فرماید ایمان واقعی وقتی است که اولاد من عزیزتر باشد و نزد مؤمن از اولاد خودش اگر مومن هستی باید حسین گونه باشید باید جوانت همچو دسته گل دادی دلت را از زنده نگهداری بنابراین اشک ما برای شهدای مظلوم کربلا باشد که غریبانه جان دادند و غریبانه دفن شدند گریه برای شهید باید با تعهد ایمان باشد و سوز دل وگرنه برای شستشوی چشم است و بس. گریه بدون تعهد محتوا ندارد پدر و مادر، همسر، برادران، خواهران و فرزندان بر اینکه کشته شدم لبخند بزنید زیرا خداوند بر شما منت نهاد و شما را در کاروان خانواده های شهدا قرار داد.
مادر گرامی! به پاس بیداری هایت در کودکی تا بلوغ رنجها و مشقات فراوان کشیدی در جبران آن کوتاهی نمودم امید است مرا ببخشید پدرم به پاس محبتتان، لطفتان، مهربانیتان در مقابل به شما ظلم کردم مرا ببخشید، همسرم! در طی چند سال زندگی مشکلات فراوان دیده اید ظلم بسیار در حقتان کردم کمتر درکنارتان بودم باعث نگرانی شده که نبودن در کنارتان مشیت الهی بود پس به پاس تمام زحماتتان تشکر می نمایم. همسرم، مادرم، خواهران، دخترم! همواره پشتیبان عفت بوده و حجاب تان سنگرتان باد حافظ این سنگر مقدس باشید و از خواهران به پاس زحماتتان جدا جدا تشکر می نمایم.
برادرانم! بعد از من زانوی غم بغل نگرید چون زمان غلبه بر شیطان است. برادران! عوض گریه کردن برای شادی روحم نماز بخوانید فراموش نشود. مراسم تشییع جنازه ام آنطوری که در خور شهداست برگزار نمائید.پیکر ناقابل هدیه به درگاه خدا را بر دوش برادرن سپاه تنکابن حمل کنید و از شما عاجزانه تقاضا دارم برایم لباس عزا نپوشید زیرا این گونه عمل کردن باعث آزرده کردن شهید است در مراسم تشییع جنازه ام به هیچ وجه راضی نیستم حتی کسانی که در خط امام شک دارند در تشییع جنازه ام شرکت کنند خانواده گرامی به همه تان عرض می نمایم در شهادتم لبخند بزنید.
همسرم! بعد از من فرزندانم را آن طوری که در خور تربیت مکتب شهیدان است تربیت کن به جای من پدری و در حق خودت مادری، پدرم، مادرم و همسرم نگذارید فرزندانم بعد از من احساس کنند که کسی دست محبت به سرشان نمی کشد محبت داشته اید بعد از من دو چندان کنید فراموش نشود.
مادرم! در پایان عاجزانه از شما تقاضا دارم مرا حلال کنید به همه کسان دور و نزدیک، مادرخانم، پدرخانم، برادر خانم همۀ کسانی و همۀ اقوام اگر طی مدتی که با هم رفت و آمد و برخورد و سلام و علیک، برخورد زشتی از من سر زد به بزرگواری خودتان ببخشید انشاالله. خداوند انشاالله قلم عفو بر جرائم اعمالمان بکشد و به امید گشودن حرم امام حسین و قدس قبله اول مسلمین سربازکوچولوی امام زمان بهزاد بحری.
خداوند سایه پر عطوفت امام عزیز و قائم مقام رهبری را بر سر ما مستدام بدارد.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
بهترین سلاح در برابر هوای نفس
اسلام به ما یاد مىدهد كه براى پیشرفت در دستیابى به هدفهاى دنیا و آخرت، باید تحوّلى در درون انسان به وجود آید. تا آن تحوّل در درون یك جامعه و در جوامع اسلامى به طور خاص ایجاد نشود و تا وقتىكه دلها با خدا آشنا نگردد و راه خدا به عنوان برترین راه و صراط مستقیم مورد توجّه و تبعیّت قرار نگیرد، مشكلات جوامع اسلامى حل نخواهد شد.
شرع مقدّس اسلام و همهى شرایع الهى، بر این اساس پایهگذارى شدهاند. بنابراین تكلیف معلوم است: مقابله با هواى نفس و شناختن آن و پیمودن راه خدا و تحمّل دردسرهاى آن. اینها عواملى هستند كه در یك روایت از حضرت سجّاد (علیه السّلام) است كه مىفرماید: «الدّعاء یدفع البلاء النازل و ما لم ینزل» هم بلایى كه به سوى شما آمده است با دعا دفع مىشود و هم بلایى كه نیامده است. یعنى اگر دعا نكنید، آن بلا متوجّه شما خواهد شد.
مسألهى بسیار مهمّى است. خداوند متعال، وسیلهاى به انسان داده است كه انسان مىتواند حوائج خود را با آن برآورده كند. آن وسیله چیست؟ خواستن از خداى متعال است.
کتاب معارف آفرینش
مهمترین چیزى كه در دعا وجود دارد، معارف است. و این مخصوص دعاهایى است كه از معصوم به ما رسیده است. امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام)، «صحیفهى سجّادیه» را به صورت دعا تنظیم فرموده و اصلًا دعا خوانده است؛ اما این كتاب، پُر از معارف الهى و اسلامى است. توحید خالص در صحیفهى سجّادیه است. نبوّت و عشق به مقام تقدّس نبىّ اسلام (علیه و على آله الصّلاة و السّلام) در صحیفهى سجّادیه است. مثل بقیهى دعاهاى مأثور، معارف آفرینش در این كتاب است. همین «دعاى ابوحمزهى ثمالى» كه مخصوص سحرهاست- سعى كنید آن را بخوانید و در معنایش توجه و تدبّر داشته باشید- و همین «دعاى كمیل» كه شبهاى جمعه خوانده مىشود، از جمله دعاهایى است كه سرشار از معارف اسلامى است و در آنها حقایقى به زبان دعا بیان شده است. نه اینكه آن بزرگوار- امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام)- نمىخواسته دعا كند و دعا را پوشش قرار داده است؛ نه. دعا مىكرده، مناجات مىكرده و با خدا حرف مىزده است. منتها انسانى كه قلبش با خدا و با معارف الهى آشناست، حرف زدنش هم اینگونه است. حكمت از او سرریز مىشود و دعاى او هم عین حكمت است.
بازنگرى در خود این است كه انسان، آسمان كمال را مرحله پس از مرحله طى مىكند و كامل مىشود. اگر انسانهاى والا پدید مىآیند و اگر معنویّات و زیباییها خود را ظاهر مىكنند و نشان مىدهند، همه بر اثر بازنگرى در خود و دیدن نقایص و عیبهاى خود است
بازنگرى در خود
امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام)، آن مركز نورانیّت، آن معدن معنویت و كمال، زیْنِ همهى عابدین عالم، در دعاهاى صحیفهى سجادیه، با خود چگونه مواجه مىشود و خود را چطور در مقابل پروردگار عالم قرار مىدهد و استغاثه مىكند! در نیمهى شب و بعد از نماز شب؛ آن هم نه نماز شبِ آدم معمولى و عادى، بلكه نماز شبِ سیّد سجّاد، آن امام همام به پروردگار عالم رو مىكند و مىگوید: «وَ هذَا مَقامُ مَن اسْتَحْیا لِنَفْسِهِ مِنْكَ وَ سَخَطَ عَلَیْها وَ رَضِىَ عَنْكَ». یعنى «پروردگارا! من به خاطر نفس خودم، به خاطر ضعفها و نقصهاى خودم از تو شرمندهام. بر نفس خود خشمگینم و از تو راضىام.» این جمله را امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام)، به پروردگار عالم مىگوید: «فَتَلَقّاكَ بِنَفْسٍ خاشِعَةٍ وَ رَقَبَةٍ خاضِعَةٍ.» بازنگرى در خود این است كه انسان، آسمان كمال را مرحله پس از مرحله طى مىكند و كامل مىشود. اگر انسانهاى والا پدید مىآیند و اگر معنویّات و زیباییها خود را ظاهر مىكنند و نشان مىدهند، همه بر اثر بازنگرى در خود و دیدن نقایص و عیبهاى خود است.
آنچه انسان را سعادتمند مىكند. این است كه مىبینید در دعاها و تضرّعات و در كلمات ائمّه (علیهم السّلام)، نفس بشرى و هواهاى انسانى و شخصى، اینهمه مورد مذمّت قرار گرفته، و براى این است كه در دعاى صحیفهى سجّادیه مىخوانیم: «هذا مقام من استحیا لنفسه منك»
برخلاف انسانى كه چشم را بر روى همهى این ضعفها ببندد؛ خود را فارغ بداند؛ مغرور به خود و مغرور به خدا شود؛ مغرور به اندك شعلهى نورانیّتى شود كه در وجود او و بالاخره در وجود هر انسانى هست و خود را نشان داده است و نهایتاً به همین قانع شود. بعضى افراد هستند كه به كمترین خیرى از خیرات در وجود خودشان قانعند. فردى كه چنین است، دیگر كمال را نمىتواند طى كند.
آنچه انسان را سعادتمند مىكند. این است كه مىبینید در دعاها و تضرّعات و در كلمات ائمّه (علیهم السّلام)، نفس بشرى و هواهاى انسانى و شخصى، اینهمه مورد مذمّت قرار گرفته، و براى این است كه در دعاى صحیفهى سجّادیه مىخوانیم: «هذا مقام من استحیا لنفسه منك.» یعنى پروردگارا! به خاطر سبك سریهاى نفس خودم، از تو شرمندهام. توجّه كنید كه این را امام سجّاد (علیه السّلام) مىگوید!
بهاى تو چیست
بهتر است بدانیم که ائمّه (علیهم السّلام)، آنچه را كه در دعا و در نیمه شب و در حال تضرّع و گریه مىگفتهاند، نه اینکه فقط براى این بوده است كه ما از آنها یاد بگیریم؛ بلكه ایشان قصد انشا مىكردند و حقیقت را مىگفتند. منتها مسألهى هواى نفس، در مراتب نفوس بشرى مختلف است. آنچه را كه آن بزرگوار هواى نفس مىداند، ممكن است در زندگى ما، عبادت یا انجام عمل مستحب هم باشد. آن، در زندگى و در تركیب وجودىِ امام سجّاد (علیه السّلام)، هواى نفس است؛ چون اوج ایشان زیاد است، لطافت روح و صفاى معنوى و روحانىاش بالاست.
امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) مىفرماید: «مزد شما و بهاى مناسب عمر شما، فقط بهشت است. هرچه كمتر بگیرید، سرتان كلاه رفته است. پس، براى اجر و پاداش اخروى كار كنید.»
منابع:
1- بحار الانوار.
2- میزان الحکمة.
3- صحیفة سجادیة.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
گاهى علم و دانش، وسیله آزمایش است!!
خداوند دو فرشته را به نام «هاروت» و «ماروت» به صورت انسان در شهر «بابل» (منطقهاى حدود نجف و كربلاى فعلى) در میان مردم قرار داد كه روش ابطال و خنثى سازى سحر را به آنان بیاموزند. امّا براى اینكار لازم بود ابتدا آنان را با سحر آشنا سازند. لذا فرشتهها، ابتدا طریق سحر و سپس طریقه ابطال آن را مىآموختند و قبل از آموزش با شاگردان خود شرط مىكردند كه از آن سوء استفاده نكنند و مىگفتند: این كار مایهى فتنه و آزمایش است، مبادا در مسیر مبارزه و خنثى سازى، خودتان گرفتار شوید. امّا یهود از آن آموزش سوء استفاده نموده و از آن براى مقاصد ناشایست بهره بردند.
در ادامه تفسیر آیه 102 سوره مباركه بقره لازم دیدیم به خاطر اهمیت این آیه بحث راجع به نكته اساسی این آیه را ادامه دهیم.
ماجراى هاروت و ماروت
درباره این دو فرشته كه به سرزمین بابل (نام منطقهاى حدود نجف و كربلاى فعلى) آمدند، افسانهها و اساطیر عجیبى به وسیله داستانپردازان ساخته شده و به این دو ملك بزرگ الهى بستهاند تا آنجا كه به آنها چهره خرافى دادهاند، و حتى كار تحقیق و مطالعه پیرامون این حادثه تاریخى را بر دانشمندان مشكل ساختهاند، آنچه از میان همه اینها صحیح تر به نظر مىرسد و با موازین عقلى و تاریخى و منابع حدیث سازگار است همان است كه در ذیل مىخوانید:
" در سرزمین بابل سحر و جادوگرى به اوج خود رسید و باعث ناراحتى و ایذاء مردم گردیده بود، خداوند دو فرشته را به صورت انسان مامور ساخت كه عوامل سحر و طریق ابطال آن را به مردم بیاموزند، تا بتوانند خود را از شر ساحران بر كنار دارند.
ولى این تعلیمات بالاخره قابل سوء استفاده بود، چرا كه فرشتگان ناچار بودند براى ابطال سحر ساحران طرز آن را نیز تشریح كنند، تا مردم بتوانند از این راه به پیشگیرى پردازند، این موضوع سبب شد كه گروهى پس از آگاهى از طرز سحر، خود در ردیف ساحران قرار گرفتند و موجب مزاحمت تازهاى براى مردم شدند.
با اینكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه این یك نوع آزمایش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یك نوع كفر است، اما آنها به كارهایى پرداختند كه موجب ضرر و زیان مردم شد" (مجمع البیان ذیل آیه 102 بقره ـ وسائل جلد 12 صفحه 107 و 106)
آنچه در بالا آوردیم چیزى است كه از بسیارى از احادیث و منابع اسلامى استفاده مىشود و هماهنگى آن با عقل و منطق آشكار است، از جمله حدیثى كه از عیون اخبار الرضا (علیه السلام) نقل شده (كه در یك طریق از خود امام رضا علیه السلام و در طریق دیگرى از امام حسن عسكرى علیه السلام است) به روشنى این معنى را تایید مىكند. (وسائل الشیعه ج 12 ص 107 و 108)
با اینكه آن دو فرشته به مردم هشدار دادند كه این یك نوع آزمایش الهى براى شما است و حتى گفتند: سوء استفاده از این تعلیمات یك نوع كفر است، اما آنها به كارهایى پرداختند كه موجب ضرر و زیان مردم شد
اما متاسفانه بعضى از مورخان و نویسندگان دائرة المعارفها و حتى بعضى از مفسران در این زمینه تحت تاثیر افسانههاى مجعولى قرار گرفتهاند و داستانى را كه در افواه بعضى از عوام مشهور است درباره این دو فرشته معصوم الهى ذكر كردهاند كه: " آنان دو فرشته بودند، خداوند آنها را براى این به زمین فرستاد تا بدانند اگر آنها نیز جاى انسانها بودند از گناه مصون نمىماندند، و خدا را معصیت مىكردند، آنها هم پس از فرود آمدن به زمین مرتكب چندین گناه بزرگ شدند و به دنبال آن افسانهاى در باره ستاره زهره نیز ساختند، همه اینها بى اساس و جزء خرافات است و قرآن از این امور پاك مىباشد و اگر تنها در متن آیه 102 سوره مباركه بقره بیندیشیم خواهیم دید كه بیان قرآن هیچ ارتباطى با این مسائل ندارد.
چگونه فرشته معلم انسان مىشود؟
در اینجا سۆالى باقى مىماند و آن اینكه طبق ظاهر آیه مورد نظر و روایات متعدد- چنان كه گفتیم- هاروت و ماروت دو فرشته الهى بودند كه براى مبارزه با اذیت و آزار ساحران به تعلیم مردم پرداختند، آیا به راستى فرشته مىتواند معلم انسان باشد؟
پاسخ این سۆال در همان احادیث ذكر شده است و آن این است كه خداوند آنها را به صورت انسانهایى در آورد تا بتوانند این رسالت خود را انجام دهند، این حقیقت را مىتوان از آیه 9 سوره انعام نیز دریافت آنجا كه مىگوید: وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا:" اگر او (پیامبر) را فرشتهاى قرار مىدادیم حتما او را به صورت مردى جلوهگر مىساختیم".
منابع:
1- تفسیر نمونه ج 1
2- تفسیر مجمع البیان ذیل آیه 102 سوره مباركه بقره
3- وسائل الشیعه ج 12 ص 107 و 108
بخش قرآن تبیان
نقش ولی عصر(عج) در عالم هستی به عنوان ولی تکوینی
دلایلی از آیات و روایات در اثبات ولایت تکوینی
یکی از موضوعات مهم در مباحث امامت، موضوع ولایت تکوینی است.
ولایت تکوینی به معنی داشتن علم و قدرت خارقالعاده و قدرت دخل و تصرف در طبیعت و انواع مختلف اداره و دگرگونی در عالم هستی، از ویژگیها و شئون خداوند متعال است که در آن هیچ همتا و شریک ندارد. این امر عقلی، مقتضای کمال مطلقبودن حق، واجبالوجودی او و فقر کامل ممکنالوجود و ماسوی است. به علاوه آیات قرآن که درباره ولایت تکوینی خداوند متعال صراحت کامل دارند.
با این بیان، در کنار خداوند هیچ موجودی به عنوان رقیب یا مددکار، عقلا قابل تصور نیست. همچنین عقلاً امکان ندارد کار تدبیر و اداره عالم، به موجودی واگذار شده باشد، چون مفهوم این امر تفویض و واگذاری است که با واجبالوجودی حضرت حق ناسازگار است.
اما در درون حاکمیت خداوند و در حوزه اداره مطلق و ولایت بی چون و چرای او، برخی از موجودات مانند فرشتگان و انسان از گونههایی ولایت و آزادی - بر حسب ضرورت و حکمت الهی - برخوردارند. این امر نیز ولایت تکوینی است اما به طور غیر مستقل، ناگسسته از خدا و به اذن و فرمان او.
بنابراین میتوان اظهار داشت، عقلاً و شرعاً امکان دارد که خداوند به خواص از بندگانش، از فرشته و انسان، به جهت اظهار نعمت و علو شأن، یا تأیید آنان و اتمام حجت بر دیگران و یا مصالح دیگر، ولایت و قدرت تصرف بر کائنات و یا مأموریتهای خاصی چون تدبیر امور، عطا کند تا در مواردی که فقط مأمور هستند، وظیفه خود را انجام دهند و در موارد دیگر بر حسب مصالح و جهات ثانوی که در داخل نظام کائنات پیش میآید، بر طبق آن مصلحت تصرفاتی بنمایند. یا اینکه خداوند، کائنات را مطیع و فرمانبردار آنها قرار دهد تا بر حسب اقتضا و مصلحت، اجازه هر تصرفی را داشته باشند که این امر با مشیت الهی منافاتی ندارد و از آن به معجزه تعبیر شده است.
در مورد امکان دخالت و تصرف بر کائنات یعنی داشتن ولایت تکوینی ملائکه و انسان، آیات و روایات بیشماری وجود دارد که برای شروع بحث به سه دسته از آنها به عنوان شاهد مثال اشاره میکنیم:
- افعال خداوند مانند: خلق، رزق، اماته، احیا و سایر اسماء و صفات الهی، گاهی با واسطه انجام میگیرد و در این صورت آن افعال به واسطهها نیز مستند میگردد.
البته باید اذعان داشت این علم و سایر کمالاتی که به پیامبران بزرگ الهی، رسول گرامی اسلام و ائمه (علیهمالسلام) داده شده، همه از جانب خداوند متعال است و آنها از ذات خود هیچ ندارند. البته باید اذعان داشت که این افراد اهلیت و قابلیتی داشتهاند که مستحق چنین لطف عظیمی از جانب خداوند شدهاند. در نتیجه ولایت بر تصرف در کائنات با علمی همچون علم "من عنده علم من الکتاب" برای انبیاء و اولیاء بخصوص رسول اکرم و ائمه اطهار که افضل و اعلم خلق خدا هستند ثابت و مسلم است
قرآن در مورد ولایت تکوینی ملائکه و تدبیر امور جهان توسط آنها میفرماید:
(اَلذِینَ تَتَوَفاهُمُ المَلائِکَهُ طَیّبیِن)
آنان که فرشته پاکیزه از شرک (مأموران رحمت الهی ) قبض روحشان کنند.
(فَالمُدَبِراتِ اَمراً)
قسم به فرشتگانی که به فرمان حق به تدبیر نظام خلق میکوشند.
جبرئیل مأمور و امین وحی خداست. عزرائیل مأمور قبض ارواح است. ملائکه تدبیر امور و ملائکه تقسیم امور و .....
این آیات و آیاتی از این دست بیان میدارد که عدّهای تحت فرمان خداوند و به اذن او، تدبیر امور جهان را به عهده دارند به این دلیل که "اَبَی اللهُ اَن یَجریَ الاُمُورَ اِلّا بِاَسبَابِهَا"
خداوند و شأن خداوندی برتر از این است که در تمامی امور خلقت، بدون واسطه دخالت داشته باشد.
- از روایاتی که در تفسیر این آیات آمده، استفاده میشود که مقداری از امر تدبیر نیز در اختیار بشر قرار داده شده و قرآن ولایت تکوینی را در مورد افراد خاص پذیرفته است.
نمونه آن داستان دیدار حضرت موسی (علیهالسلام) با آن بنده خالص خداست که در سوره کهف به تفصیل، شرح این واقعه بیان شده است. در این سوره آمده که آن بنده مورد تأیید خداوند، مأموریتهای ویژهای همانند مأموریتهای ملائکه دارد. گاهی کارهای مورد سۆال حضرت موسی (علیهالسلام) را به خودش نسبت میدهد و میگوید: (فأرَدتُ اَن اَعِیبَهَا)
خواستم آن کشتی را ناقص کنم و گاهی فعل را به خداوند نسبت داده و میگوید: (وَ اَرادَ رَبّکَ)
معجزات فراوان حضرت عیسی (علیهالسلام) نمونه بسیار خوبی برای این مطلب است.
افعال خدایی که حضرت عیسی آن را به خود - امّا به اذن خداوند- نسبت میدهد، مانند: زنده کردن مردگان و دادن خبرهای غیبی و شفا دادن بیماران و...
- خداوند در قرآن کریم بیان میدارد که همه موجودات عالم را مسخّر انسان قرار داده است. امّا در مورد تسلّطی که حضرت داوود (علیهالسلام) بر کوهها و پرندگان دارد و همه به فرمان او بودند، و سلطنتی که خداوند به ایشان عطا نموده بود، در تمام عالم بی سابقه است.
نمونه دیگر در سوره نمل در داستان حضرت سلیمان (علیهالسلام) است که یکی از وزراء او، تخت بلقیس را در چشم به هم زدنی نزد او حاضر میکند.
عقلاً و شرعاً امکان دارد که خداوند به خواص از بندگانش، از فرشته و انسان، به جهت اظهار نعمت و علو شأن، یا تأیید آنان و اتمام حجت بر دیگران و یا مصالح دیگر، ولایت و قدرت تصرف بر کائنات و یا مأموریتهای خاصی چون تدبیر امور، عطا کند تا در مواردی که فقط مأمور هستند، وظیفه خود را انجام دهند و در موارد دیگر بر حسب مصالح و جهات ثانوی که در داخل نظام کائنات پیش میآید، بر طبق آن مصلحت تصرفاتی بنمایند. یا اینکه خداوند، کائنات را مطیع و فرمانبردار آنها قرار دهد تا بر حسب اقتضا و مصلحت، اجازه هر تصرفی را داشته باشند که این امر با مشیت الهی منافاتی ندارد و از آن به معجزه تعبیر شده است
بعضی از روایات و تفاسیر اشاره دارند: "علمی که آصف وزیر حضرت سلیمان (علیهالسلام) آنرا دارا بوده، علم به یک حرف از حروف اسم اعظم بوده که شخص بر اساس آن میتواند کارهایی انجام دهد که خرق عادت شمرده میشود."
البته باید اذعان داشت این علم و سایر کمالاتی که به پیامبران بزرگ الهی، رسول گرامی اسلام و ائمه (علیهمالسلام) داده شده، همه از جانب خداوند متعال است و آنها از ذات خود هیچ ندارند. البته باید اذعان داشت که این افراد اهلیت و قابلیتی داشتهاند که مستحق چنین لطف عظیمی از جانب خداوند شدهاند. در نتیجه ولایت بر تصرف در کائنات با علمی همچون علم "من عنده علم من الکتاب" برای انبیاء و اولیاء بخصوص رسول اکرم و ائمه اطهار که افضل و اعلم خلق خدا هستند ثابت و مسلم است همانگونه که در بعضی از امور ملائکه به اذن خدا دخالت دارند. مثلا جبرئیل مامور و امین وحی خداست یا عزرائیل مامور قبض روح است و یا ملائکه مدبرات و ملائکه مقسمات هستند. ظاهرا مناصبی که ملائکه دارند به آنها اختصاص دارد و اجراء و انفاذ مشیت الهی به آنها واگذار شده است. در عین حال میتوان گفت که ملائکه در تقدیر الهی جزء اعوان و انصار اولیاء و مأموران آنها هستند.
پیامبر به علی(علیهالسلام) فرمود: "یا علی خداوند به تو فضیلتهایی عنایت فرموده از جمله آن که دردها و مرضها را مطیع و فرمانبردار تو قرار داده است."
در وقایع تاریخی و احادیث متواتر، تصرفات حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به عنوان معجزه و نیز ائمه اطهار (علیهالسلام)مسلم شناخته شده است. علاوه بر اینکه بیان میدارند خداوند همه اشیاء عالم را مسخر فرمان پیامبر و امام قرار داده است. ما در این مقاله قصد داریم به چند سوال در همین زمینه که مرتبط با ولایت تکوینی امام (علیهالسلام) است، پاسخ دهیم.
ادامه دارد ...
منبع: سایت موعود
بخش مهدویت تبیان
مناظره شیخ مفید با خلیفه دوم عمر بن خطاب
شیخ مفید که نام کاملش «محمد بن محمد بن نعمان» است در سال 336 هجرى در حوالى بغداد دیده به جهان گشود.
وی در یک خانواده پرسابقه و اصیل در تشیع و از سلاله نیکان و پاکان به دنیا آمد. سراسر وجود خاندان او مالامال از عشق به اهل بیت رسالت علیهمالسلام بود.
شیخ مفید از چهرههاى بسیار درخشان شیعه در جهان اسلام است. ابن ندیم در فن دوم از مقاله پنجم «الفهرست» که درباره متکلمان شیعه بحث مىکند، از او به عنوان «ابن المعلم» یاد کرده و او را ستایش مىکند. شیخ مفید از شاگردان ابن ابى عقیل است.
مناظره شیخ مفید با خلیفه دوم عمر بن خطاب
در قرآن کریم آمده است: «الاّ تَنْصُروُهُ فَقَدْ نَصَرهُ اللهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذینَ کَفَروُا ثانِیَ اثْنَیْنِ اْذْ هُما فی الْغارِ اِذْ یَقُولُ لِصاحِبِهِ لاتَحْزَنْ اِنَّ اللهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ اَیَّدَهُ بِجُنُود لَمْ تَرَوْها ...»
اگر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را یاری نکنید، خداوند او را یاری خواهد کرد (همانگونه که در سختترین ساعات، او را تنها نگذارد) آن هنگام که (در جریان هجرت) کافران او را (از مکه) بیرون کردند، در حالی که دومین نفر بود (و یک نفر همراه او بیش نبود) در آن هنگام که آن دو، در غار بودند، و او به همراه خود میگفت: غم مخور، خدا با ما است، در این موقع خداوند آرامش خود را بر او(پیامبر) فرستاد، و با لشگرهایی که آنها را نمیدیدند او را تقویت نمود.... (توبه/ 40)
علمای اهل تسنّن، این آیه را از دلائل معروف فضائل ابوبکر میدانند، و ابوبکر را به عنوان «یار غار» خوانده، و برای تأیید خلافت او به آن تکیه مینمایند.
طبرسی در کتاب احتجاج نقل میکند که شیخ مفید (ره) گفت: شبی در خواب دیدم به راهی میروم، ناگاه چشمم به جمعیّتی افتاد که به دور مردی حلقه زده بودند، و آن مرد برای آنها موعظه میگفت، پرسیدم آن مرد کیست؟ گفتند: «عمربن خطّاب» است.
نزدش رفتم و سخنانش را قطع کرده و گفتم: ای شیخ بگو دلیل بر برتری ابوبکر، در آیه غار(ثانی اثنین اذهما فی الغار ...) چیست؟
عمر گفت: شش نکته در این آیه وجود دارد که بیانگر فضیلت ابوبکر است.
آنگاه آن شش نکته را چنین برشمرد:
1ـ خداوند در قرآن (آیه 40/ توبه) از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ یاد کرده، و ابوبکر را دومین نفر قرار داده است (ثانِیَ اثْنَیْن).
2ـ خداوند در آیه فوق، آن دو (پیامبر و ابوبکر) را در کنار هم، در یک مکان یاد کرده، و این بیانگر پیوند آن دو است (اِذْ هُما فِی الْغارِ).
3ـ خداوند در آیه مذکور، ابوبکر را به عنوان صاحب (رفیق) پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ یاد نموده تا آنها را هم رتبه کرده باشد. (اِذْ یقول لِصاحِبِهِ)
در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا کافر با مۆمنی همراه باشد، چنانکه خداوند در قرآن کریم میفرماید: «قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ...: همراه (با ایمان) او که با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی؟»
4ـ خداوند از مهربانی پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به ابوبکر خبر داده، آنجا که طبق آیه مذکور، پیامبر به ابوبکر میگوید وَ لا تَحْزَنْ؛ «اندوه مخور.»
5ـ پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ به ابوبکر خبر داده که خداوند یاور هر دوی ما به طور مساوی، و مدافع ما است (اِنَّ اللهَ مَعَنا).
6ـ خداوند در این آیه از نازل شدن سکینه و آرامش به ابوبکر خبر داده است، زیرا پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ همیشه دارای آرامش بود و نیازی به فرود آمدن آرامش نداشت (فَاَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ).
این شش نکته از آیه مذکور، بیانگر برتری ابوبکر است، که برای تو و دیگران قدرت بر ردّ آن نیست.
شیخ مفید(ره) میگوید: من به عمر گفتم: به راستی حقّ رفاقت با ابوبکر را ادا کردی، ولی من به یاری خدا به همه آن شش نکته پاسخ میدهم، مانند باد تندی که در روز طوفانی، خاکستری را میپراکند، و آن این است:
1ـ دومین نفر قرار دادن ابوبکر دلیل فضیلت او نیست. گزارشی از تعداد است. زیرا مۆمن با مۆمن، و همچنین مۆمن با کافر، در یک جا قرار میگیرند، وقتی که انسان بخواهد یکی از آنها را ذکر کند میگوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین).
2ـ ذکر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ابوبکر در کنار هم، نیز دلالتی بر فضیلت ابوبکر ندارد، زیرا ـ چنان که در دلیل نخست گفتیم ـ در یک جا جمع شدن، دلیل بر خوبی نیست، چه بسا مۆمن و کافر در یک جا جمع میشوند، چنانکه در مسجد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ که شرافتش از غار بیشتر است، مۆمن و منافق و ... میآمدند و در آنجا کنار هم اجتماع میکردند، از این رو در قرآن میخوانیم:
«فَمالِ الَّذِینَّ کَفَروُا قِبَلَکَ مُهْطِعِینَ ـ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ عِزِینَ؛ این کافران را چه میشود که با سرعت نزد تو میآیند، از راست و چپ، گروه گروه.» (معارج/36 و 37)
و همچنین در کشتی نوح علیهالسلام، هم پیغمبر بود و هم شیطان و حیوانات، پس اجتماع در یک مکان، دلیل فضیلت نیست.
3ـ اما در مورد مصاحبت، این نیز دلیل فضیلت نیست، زیرا مصاحب به معنی همراه است، و چه بسا کافر با مۆمنی همراه باشد، چنانکه خداوند در قرآن کریم میفرماید:
«قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ اَکَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ...: همراه (با ایمان) او که با او به گفتگو پرداخته بود، گفت: آیا به خدائی که تو را از خاک آفریده کافر شدی؟» (کهف ـ 37)
4ـ اما این که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «لاتَحْزَنْ»؛ (محزون مباش) این دلیل خطای ابوبکر است نه دلیل فضیلت او، زیرا حزن ابوبکر، یا اطاعت بود یا گناه؛ اگر اطاعت بود، پیامبر صلی الله علیه و آله از طاعت، نهی نمیکرد، بلکه به آن دعوت میکرد، و اگر گناه بوده نهی از آن درست باشد و آیات و دلیلی نیامده که ابوبکر امتثال کرده باشد و از اندوه خوری کناره کرده باشد.
5. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اِنَّ الله مَعَنا»؛ (خدا با ماست) دلیل آن نیست که منظور هر دو باشند، بلکه پیامبر به او اعلام کرده که خدا همراه من است، منظور شخص پیامبر به تنهایی است، و پیامبر از خودش تعبیر به جمع کرده است، چنانکه خداوند در قرآن از خود با لفظ جمع یاد کرده و میفرماید:
«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظُونَ»؛ «ما ذکر(قرآن) را فرو فرستادیم، و ما قطعاً آن را نگهبانیم.» (حجر/ 9)
دومین نفر قرار دادن ابوبکر دلیل فضیلت او نیست. گزارشی از تعداد است. زیرا مۆمن با مۆمن، و همچنین مۆمن با کافر، در یک جا قرار میگیرند، وقتی که انسان بخواهد یکی از آنها را ذکر کند میگوید دوّمین آن دو (ثانی اثنین)
و گفتهاند ابوبکر گفته: ای رسول خدا اندوه من برای برادرت علی بن ابیطالب است که چه بلایی سرش میآید (همان شب، علی در بستر پیامبر خوابیده بود که نقطه هجوم مشرکان برای قتل پیامبر بود) و پیغمبر فرمود: خدا با ما است، یعنی با من و برادرم علی بن ابیطالب.
6ـ اما این که گفتی سکینه و آرامش بر ابوبکر نازل شده، این خلاف قرآن است، زیرا سکینه بر آن کس نازل شد که طبق قسمت آخر آیه، لشکر نامرئی خدا به یاری او شتافت، که پیامبر اکرم باشد.
اگر بر ابوبکر سکینه فرود آمده باید موید به لشکریان نامرئی خدا شده باشد و اگر بخواهی بگویی هر دو (سکینه و یاری لشکر نامرئی) برای ابوبکر بود، باید پیامبر صلّی الله علیه و آله را در این جا از نبوّت خارج سازی.
بنابراین اگر به این جمله (آیه غار) برای رفیقت استدلال نکنی بهتر است.
شیخ مفید گفت: عمر دیگر نتوانست، پاسخ مرا بدهد، و مردم از دورش پراکنده شدند، و من از خواب بیدار شدم.
درگذشت شیخ مفید، مصیبت بزرگ برای آل پیامبر
سرسلسله داغداران و سوگواران این ماتم عظمى، قلب حضرت بقیة الله عجل الله فرجه بود. از غیب، بر قبر شیخ مفید نوشته شد:
لا صوت الناعی بفقدک انه / یوم على آل الرسول عظیم
ان کنت قد غیبت فی جدث الثرى / فالعدل و التوحید فیک مقیم
و القائم المهدیّ یفرح کلما / تلیت علیک من الدروس علوم
صداى آنکه خبر مرگ تو را اطلاع داد به گوش نرسد که مردن تو روزى است که بر آل رسول مصیبت بزرگى است.
اگر در زیر خاک پنهان شدهاى حقیقت عدل و توحید و خداپرستى در تو اقامت گزیده است.
قائم مهدى (علیه السلام) خوشحال مىشد هرگاه تو از انواع علوم تدریس مىکردى.
منبع : خبرآنلاین
بخش اعتقادات شیعه تبیان